×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× eshgulane
×

آدرس وبلاگ من

eshgulane.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/vahidbadr

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

درد و دل

نيمه شب آواره و بي حس و حال

در سرم سوداي جامي بي زوال

پرسه اي آغاز كرديم در خيال

دل به ياد آورد ايام وصال

از جدايي يك دو سالي مي گذشت

يك دو سال از عمر رفتو برنگشت

دل به ياد آورد اول بار را ، خاطرات اولين ديدار را

آن نظر بازي ، آن اسرار را

آن دو چشم مست آهو وار را

هم چو رازي مبهم و سر بسته بود

چون من از تكرار ، او هم خسته بود

آمد و هم آشيان شد با من او

هم نشين و هم زبان شد با من او

خسته جان بودم كه جان شد با من او

ناتوان بودو توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگيم

اينچنين آغاز شد دلبستگيم

واي از آن شب زنده داري تا سحر

واي از آن عمري كه با او شد به سر

مست او بودم ز دنيا بي خبر

دم به دم اين عشق مي شد بيشتر

آمد و در خلوتم دم ساز شد

گفتگو ها بين ما آغاز شد

گفتمش:

گفتمش در عشق پا بر جاست دل

گر گشايي چشم دل زيباست دل

بي تو شام بي فرداست دل

دل ز عشق روي تو حيران شده

در پي عشق تو سر گردان شده

گفت:



گفت در عشقت وفادارم بدان

من تو را بس دوست مي دارم بدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان

چون تويي مخمور ، خمارم بدان

با تو شادي مي شود غم هاي من

با تو زيبا مي شود فرداي من

گفتمش عشقت به دل افزون شده

دل ز جادوي رخت افسون شده

جز تو هر يادي به دل مدفون شده

عالم از زيباييت مجنون شده

برلبم لب بگذاشت لب يعني خموش

برلبم لب بگذاشت لب يعني خموش

طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود

بحر كس جز او در اين دل جا نبود

ديده جز بر روي او بينا نبود

همچو عشق من هيچ گل زيبا نبود

خوبي او شهره آفاق بود

در نجابت ، در نكوهي طاق بود

روزگار...

روزگار اما وفا با ما نداشت

طاقت خوشبختي ما را نداشت

پيش پاي عشق ما سنگي گذاشت

بي گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر اين قصه هجران بود و بس

حسرت و رنج فراوان بود و بس

يار ما را از جدايي غم نبود

در غمش مجنون عاشق كم نبود

بر سر پيمان خود محكم نبود

سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من ديوانه پيمان ساده بست

ساده هم آن عهد و پيمان را شكست



بي خبر پيمان ياري را گسست

اين خبر ناگاه پشتم را شكست

آن كبوتر عاقبت از بند رفت

رفت با دلداري ديگر عهد بست

با كه گويم او كه هم خون من است

خصم جان و تشنه خون منست

بخت بد وين وصل او قسمت نشد

اين گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به اين قيمت نشد

عاشقان را خوشدلي تقدير نيست

عاشقان را خوشدلي تقدير نيست

با چنين تقدير بد تدبير نيست

مست و مخمور و خراب از غم شدم

زره زره آب گشتم كم شدم

آخر آتش زد دل ديوانه را

سوخت بي پروا پر پروانه را

عشق من...

عشق من از من گذشتي خوش گذر

بعد از اين حتي تو اسمم را نبر

خاطراتم رو تو بيرون كن ز سر

ديشب از كف رفت ، فردا را نگر

آخر اين يكبار از من بشنو پند

بر منو بر روزگارم دل نبند

عاشقي را دير فهميدي چه سود

عشق ديرين گسسته تار و پود

گرچه آب رفته باز آيد به رود

ماهي بيچاره اما مرده بود...

پنجشنبه 23 تیر 1390 - 5:21:12 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


تو رفتی ....


کاش می دانستی!!!!!


عشق گاه...........


باید............


اين كيست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


می زنم کبـریت بر تنهایی ام


كلبه ايي مي سازم.........


دوست دارم......


اسیر ...


بی حس مرگ ...


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

53499 بازدید

5 بازدید امروز

3 بازدید دیروز

37 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements