×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× eshgulane
×

آدرس وبلاگ من

eshgulane.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/vahidbadr

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

خدایا...

خدایا، دوست داشتم برای یک بار هم که شده ،تو چیزی از من می خواستی.آنوقت به تو  نشان می دادم ، که اگر می خواستی ، چیزی غیر ممکن نبود.

همیشه در تمام کلمات الهی ات می گویی :

من مهربانم ، اکرمم ، اعظمم ، بخشنده ام ، ولی تو به من ثابت کرده ای که یا تو دروغ می گویی یا فرستادگانت.خسته ام ...!خسته از آن همه من ، من کرد نها.چرا اینقدر خود را دست بالا گرفته ای ؟تو حتی به خود به جای من می گویی ما ...! اینبار مقابلت ، این ذره ناچیز ایستاده.می خواهی نابودم کنی ؟خوب با نام خود آغاز کن!چون تو آنقدر مغروری که برای نابود کردن هم با نام خود شروع می کنی.

نا راحت شدی...؟ نه تو با این حرفها که ناراحت نمی شوی!شاید ...! نه ،مطمئنم که اصلا به من توجهی نداری.تو اینقدر خود خواهی که کار خود را خواهی کرد.

آری به من نعمت داده ای . ولی این هم به خاطر خودت بود، وگرنه نمی دادی.چشم دادی که زیبایی خلقتت را ببینم ، تا تو به خود غره شوی .دست دادی تا در تمام زندگی به در خانه ات گدایی کنم . .پا داده ای تا در انتظارت ، بر آنها بایستم تا تو در ملکوتت بلند فریاد زنی:

نگاه کنید ،من یک خلیفه ایستاده را دارم که می داند من نمی آیم ولی باز ، منتظر است.

تنها جایی که لایق خود می دانی قلب من است.زیرا اگر دلم را زیر پا له کنی ،خرد خواهم شد.

تنها صفتی که از آن همه صفات برازنده توست ، قادر است .زیرا قادری که چگونه با عروسک ساخته دستت بازی کنی . یک کودک نادان هم برای برداشتن چیزی می داند که باید اجازه بگیرد .در حیرتم که تو با آنهمه کبکبه و دبدبه ، بی اجازه بر می داری و می گذاری و پایمال می کنی. واقعا خجالت ندارد که مرا بی هیچ اجازه و  پیش زمینه ای ، به این دنیای نکبت بار پرتاب کردی.اگر قلم میان انگشتان دست راستم هم ، از شرم دیگر بر کاغذ خشمم ، نلغزد ، سر انگشت دست چپم را در خون جگر فرو می برم و با آن بر لوح هستی  می  نویسم:

خدایا تو از آن رو تنهایی که خود هم نمی دانی مردی یا نامرد .

اما من می دانم اما هرگز نمی گویم .چون به محض خروج جواب از دهانم ، فردا دیگر تنهایی هم دلیلی است بر رنجی نو.

مطمئن باش کور نیستم ،این را گفتم که در آینده نگویی ببینید او کور است ،این همه مهارت را در ساخت جهانی زیبا نمی بیند.نه این طور نیست خوب هم می بینم  . تو چیزی نیافریده ای .تنها تمام حواس من با تو دست به یکی کرده اند.تو حتی برای ذهنم زیبایی را آنطور که می خواستی تعریف کرده ای . بر بوییائیم رایحه خوش ، بر چشائیم طعم مطبوع ، و بر لامسه ام تو فرمان دادی چه چیز گرم است و چه چیز سرد . این زبر است و آن نرم.من آنقدر مشکوکم که به این می اندیشم ... شاید آغوش گرم مادرم سرد ترین نقطه جهان بود و تو مرا فریب دادی.

می گویی خوب باشید تا به جنت فرستاده شوید.من چگونه حرف کسی را باور کنم که مرا به اجبار به دنیا آورده و به اجبار از دنیا می برد؟شاید تو در روز حساب هم مرا با تمام خوبی هایم به جبر به آتش انداختی!

تو همان خدایی که برای پنهان کردن کار خود ، ابلیس را با آنهمه عبادت ، از ملکوتت بیرون انداختی و به همه گفتی :اوست که شما را فریب می دهد او شما را گمراه می کند.

خدایا تو را به خودت قسم مرا فریب نده .آیا حرص را او خلق کرده . آیا شهوت را او خلق کرده است ؟آیا دروغ و مکر فریب را او آفریده؟اگر هم او خلق کرده پس چرا تو خود را خالق می نامی .

همچنان با خشم مشغول نوشتن بودم ، که زمزمه ای در گوشم بانگ برداشت :

که ای بنده من:

خوشحالم که خشم خود را بر خدای خود روا داشتی.  زیرا من درکت می کنم.اگر ای همه گلایه را با آن همه تیغ زبانی ،  بر دیگری روا می داشتی ، بی شک ویروس خشمت بر او منتقل می شد و او هم گستاخانه بر تو هجوم می آورد. بیا کمی نرم تر با هم صحبت کنیم .آرام و بدور از پر خاش.

تو به من می گویی ای کاش تو چیزی از من می خواستی . آیا تا به حال نخواسته ام؟

آیا من نگفتم آن پسرک یتیم را نوازش کن ؟یادت هست از تو خواسته بودم برادر خود را دوست داشته باشی؟آیا از تو نخواستم که به مدد مردان من بشتابی؟آیا بدون آموختن از تو امتحان گرفتم؟نه هرگز...!

ای پسر آدم : تو در کدام امتحان سر بلند بودی؟تو کدام تقاضای مرا اجابت کردی که امروز اینطور بی پروا ، بر من می تازی و طلب می کنی ؟اگر من گفتم مهربانم ، اکرمم اعظمم و ارباب سخی هستم ، بر زبان آوردم تا تو بدانی من این همه قدرت را از کجا کسب کردم .

بلکه پیروی کنی و خلیفه شوی .

اگر من بر تو محبت نکردم دلیل بر نا مهربانی من است؟پس چرا از میان این همه انسان موجود فقط تو بانگ شکایت بر داشته ای ؟پرده غرور را از نرگس چشمانت بردار ، تا علت بی مهریم را دریابی.من شرمگینم که اشرف مخلوقاتم خود را ذره ای ناچیز می خواند .ای پسر درون تو خدایی محبوس است .شیر درون قفس تو چگونه بر جنگل هستی حکومت کند؟بند از پایش بگشا ، و در این قفس فولادی را بر کن تا ببینی گرانمایه ترین موجودات در پیش تو به خاری نیرزند.

آرامش تمام وجودم را فرا گرفت .شاید هم تر س مرا کمی آرام کرده است .بر خود نهیبی می زنم .از سیاه چال رویایم به بیرون پرتاب می شوم ، و خوشحال از اینکه گفتگوی ما بیشتر پیش نرفت .چون قدرت زبانم هم در دست اوست .پس جوابی برایش نداشتم .
سه شنبه 21 تیر 1390 - 11:14:12 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


تو رفتی ....


کاش می دانستی!!!!!


عشق گاه...........


باید............


اين كيست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


می زنم کبـریت بر تنهایی ام


كلبه ايي مي سازم.........


دوست دارم......


اسیر ...


بی حس مرگ ...


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

53593 بازدید

32 بازدید امروز

67 بازدید دیروز

128 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements