مرد وزن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند .
آن ها عاشقانه یک دیگر را دوست داشتند.زن جوان : یواش تر برو عزیزم . من می ترسم مرد جوان : نه .
این جوری خیلی بهتره
زن جوان : خواهش می کنم . من خیلی می ترسم
مرد جوان : خوب ولی باید بهم بگی که دوستدارم
زن جوان : دوست دارم . حالا می شه یواش تر برونی
مرد جوان : منو محکم تربگیر
زن جوان : خوب . حالا می شه یواش تربری
مرد جوان : باشه ولی به شرطی که کلاهایمنی منو برداری
و روی سر خودت بذاری ؛ آخه نمی تونم راحت برونم .
اذیتم می کنه روز بعد
واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود:
برخورد موتور سیکلت باساختمان حادثه آفرید
. در این سانحه که
به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد ؛یکی از دو سر نشین
زنده ماند و دیگری در
گذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود .. بدون اینکه
زن
جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه ایمنی خود را بر سر او گذاشت
و خواست تا برای آخرین باردوستت دارم را از زبان او بشنود و
خودش رفت تا او زنده بماند.53542 بازدید
48 بازدید امروز
3 بازدید دیروز
80 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian